تا بی نهایت

این روزهای درگذر ...

تا بی نهایت

این روزهای درگذر ...

  • ۰
  • ۰

روزانه

این روزها چه ساده می گذرند. میان این همه تشویش و دغدغه تو مایة آرامشی و من غافلم.

نام بیشتر رنگها را می دانی و حیوانات را تقریبا می شناسی. همة اشیاء خانه را می شناسی حتی آنهایی که من از روی عادت نمی بینمشان.

دلم می گیرد از این روزهایی که بجای در آغوش کشیدن تو و لذت بردن از وجودت باید به چیز دیگری بیندیشم و وقتم را برای کار دیگری تلف کنم. کاش این روزهای تلخ من زود تمام شود

و من بمانم و تو و کودکی. من بمانم و تو و شادی. من بمانم و تو و بازی های خودمانی...

کاش می توانستم برایت حرف بزنم از این روزهای سخت. کاش می توانستی در آغوشم بکشی و آرامم کنی. کاش کمی بزرگتر بودی...

دلم گرفته. دلم گرفته از تنهایی، از اینکه هیچکس نمی فهمد شرایطم را

دلم میخواهد گریه کنم، زار بزنم و بگویم فقط دوماه، فقط دوماه به من وقت بدهید همه چیز تمام می شود. همه چیز. راحت می شوم، راحت می شویم

اما هیچ کس نمی شنود. کسی نمی بیند فشاری را که بر شانه هایم سنگینی می کند.

دلم گرفته از این همه دست و پا زدن و نتیجه نگرفتن، از این همه درجازدن

خدایا چقدر خوبه که هستی...

شکر

  • ۹۴/۰۹/۰۴
  • نرگس ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی